محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

پسر2.5 ماهه من

پسر گلم امروز ٢.٥ ماه هست که مادر شدم،٢.٥ ماه هست که خوشبخت تر از همیشه هستم. عزیز دلم خیلی پیشرفت کردی واسمون حرف میزنی البته با بابات با هیجان بیشتری حرف میزنی! میگی اغو...ااااااااوووووو....ااااااااا.....وقتی هم داری شیر می خوری دوست داری حرف بزنی،گاهی حین شیر خوردن با مشت بهم میزنی منم قربونت میرم. با نگاه دنبالم می کنی.بیشتر دوست داری تو رو عمودی بغل بگیریم و توی خونه بچرخونیم.گاهی دستتو می خوری که منم سعی می کنم مانع بشم ولی فایده ای نداره آخه خیلی عصبانی میشی. گاهی به مشتت زل می زنی و نگاه کردن به دستت واست جالبه. مهمتر از همه اینکه خنده هات خیلی شیرینه. پسر گلم خیلی دوستت داریممم.
31 فروردين 1392

دیدار با دریا با چشمان بسته

روز یکشنبه هیجدهم فروردین رفتیم کیاشهر تا دریا رو ببینی . آخه دیدیم خوب نیست رشت بدنیا اومده باشی دو ماهت شده باشه ولی دریا رو ندیده باشی . از اولین دیدارت با دریا خواستیم عکس بگیریم که جنابعالی خوابیدی!!اینم عکسش... وقتی سوار ماشین شدیم بیدار شدی . بابات عاشق اینه که زودتر بهت رانندگی یاد بده. اینم عکس اولین جلسه تعلیم رانندگی . قربونت برمممممممممممم پسرممممممم ...
21 فروردين 1392

اولین سال تحویل 3 نفره

در نوروز 92 خانواده ما با حضور محمدپارسا سه نفره شد.عید سال پیش تو نبودی و فکرش رو هم نمی کردیم امسال کنار ما باشی. کنار سفره هفت سین نشستن با حضور تو صفای دیگری داره و قشنگتر از همیشه بود.. اینم گل پسرم که لحظه سال تحویل آقا شده.بگو ماشالاه..   ...
19 فروردين 1392

واکسن دو ماهگی

گل پسرم 13 را بدر کردی و 14فروردین رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن بزنی.عزیز دلم نمی خوام هیچوقت اشکتو ببینم که منم گریه ام می گیره. بعد واکسن کمی گریه کردی ولی بعد از خوردن قطره استامینوفن فوراً خوابیدی.ساعت 3 خیلی بی تابی کردی. چند بار کمپرس سرد کردم و تبت را اندازه گرفتیم. خدا رو شکر مشکل جدی نبود و تو پیروز شدی گلم. امروز همش بی حال هستی فکر کنم خستگی بعد از مبارزه هست!!
15 فروردين 1392
1